عشق و مهتاب

عشق و مهتاب

مرگ من .. یعنی قناری خواند و بیتابم نکرد...

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 47
بازدید کل : 17833
تعداد مطالب : 15
تعداد نظرات : 22
تعداد آنلاین : 1



مادر

 

 

 

 

 

 

چرا مادرمان را دوست داریم؟              

چون ما را با درد بدنيامی‌آورد و

 

بلافاصله با لبخند می‌پذیرند

 

 

چون شیرشیشه را قبل از اينكه توی حلق

 ما  بريزند ، پشت دستشان می‌ریزند 

 

چون وقتی توی اتاق پی پی می‌کنیم

 زياد با ما بداخلاقی نمی‌کنند

 

و وقتی بعدها توی تشکمان جی جی

می‌کنیم آبروی ما را نمی‌برند.

 

 

و وقتی بعدها به زندگی‌شان‌ ترکمون می‌زنیم

 فقط می‌گویند: خب جوونه دیگه، پیش میاد!.

 

چون وقتی تب می‌کنیم، آن‌ها هم عرق می‌ریزند.

 

 

چون وقتی توی میهمانی خجالت می‌کشیم و توی گوششان می‌گوییم سیب می خوام، با صدای بلند می‌گویند منیر خانوم بی زحمت یه سیب به

 این بچه بدهید و ما را عصبانی می‌کند.

 

 

 و وقتی پدرمان ما را به خاطر لگد زدن به

مادر کتک می‌زند، با پدر دعوا می‌کنند .

 

 

   چون وقتی در قابلمه غذا را برمی دارند، یک

 بخاری بلند می شود که آدم دلش می خواهد

غذا را با قابلمه اش بخورد .

 

 

چون وقتي تازه ساعت يازده شب يادمان مي افتد

كه فلان كار را كه بايد فردا در مدرسه تحويل

دهيم يادمان رفته،بعد از يك تشر خودش هم پابه پايمان زحمت ميكشد كه همان نصف شبي تمامش كنيم.

 

 

چون وسط سریال‌های ملودرام گریه می‌کنند. 

 

 

چون بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر

 و ذکرش این است که مبادا فروشندگان

 بی انصاف سر طفل معصومش را

 کلاه گذاشته باشند.

 

 

چون شبهای امتحان و کنکور پابه ‌پای ما کم                      

می‌خوابد اما کسی نیست که برایش قهوه

بیاورد و میوه پوست بکند 

 

  به خاطر اینکه موقع سربازی رفتن ما،

گریه می‌کند و نذر می کند و پوتین‌هایمان

 را در هر مرخصی واکس می‌زند .

 

  چون وقتي شب عروسي ما داماد ازش خداحافظي

ميكند با چشماني پر از اشك سفارشمان را ميكند

ما را به داماد ميسپارد

 

چون وقتی که موقع مریضیش یک لیوان آب

 به دستش می دهیم یک طوری تشکر می کند

 که واقعا باور می‌کنیم شاخ قول شکانده‌ایم

 

چون موقع مطالعه عینک می‌زند و پنج دقيقۀ

بعد در حاليكه عينكش به چشمش است

ميپرسد:اين عينك منو نديدين؟

   

چون هیچوقت یادشان نمی‌رود که از کدام غذا 

بدمان می‌آید و عاشق كدام غذاييم ،حتی وقتی

که روی تخت بیمارستانند و قرار است ناهار

را با هم بخوریم

 

چون همانجا هم تمام فکر و ذکرشان این است

كه واي بچم خسته شد بسكه مريض داري كرد

 

  و چون هروقت باهاش بد حرف ميزنيم و دلش

 رو براي هزارمين بار ميشكنيم،چند روز بعد 

 همه رو از دلش ميريزه بيرون  وخودش رو

 گول ميزنه كه :‌بخشش از بزرگانه 

  

چون مادرند !

 

 

 

 



نويسنده: شاپور تاريخ: چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

سلام . به وبلاگ خودتون خوش آمدید

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to eshghomahtab.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com